محمد با خوشحالی در تعطیلات تابستانی از انستیتوی نابینایان به روستای کوچک خود باز می گردد و از اهداف پدر بیوه خود غافل می شود تا بتواند او را به منظور برنده شدن در دست و جهیزیه - از یک زن محلی بسازد.